مقدمه:
آیا شما هم مرتکب این اشتباه معاملاتی میشوید؟
تصور کنید الان وارد یک معامله شدهاید و نسبت به نتیجه آن خیلی امیدوار هستید. در ابتدا قیمت در جهت معامله شما حرکت میکند. اما چند دقیقه بعد، قیمت تغییر جهت میدهد و معامله شما وارد ضرر میشود.
در این هنگام شما با این مسئله مواجه هستید: آیا الان باید اجازه بدهم قیمت حد ضرر معامله را فعال کند یا اینکه بیشتر صبر کنم و ببینم در ادامه چه اتفاقی میافتد.
افکار ما از دو بخش نشأت میگیرند: یکی بخش منطقی و دیگری بخش احساسی.
شما در بخش منطقی ذهن خود میدانید که نباید حد ضرر معامله را جابجا کنید و اگر قیمت همچنان به حرکت در خلاف جهت معامله شما ادامه داد، بایستی بگذارید حد ضرر معامله را فعال کند و سراغ فرصت معاملاتی دیگری بروید.
اما بخش احساسی ذهن شما سعی میکند باز نگه داشتن معامله را توجیه کند. به همین خاطر برای شما دلایلی برای عدم خروج از معامله ارائه میدهد.
از آنجاییکه این قسمت احساسی ذهن شما بخشی از ذات و طبیعت شماست، وظیفه اصلی آن شناسایی تهدیدها و پاداشها است. بنابراین، این بخش ذهن شما خیلی قوی و سریع است و نادیده گرفتن آن بسیار دشوار میباشد.
منظور این است که اگر شما یک معاملهگر معمولی هستید، بالاخره روزی میرسد که در برابر وسوسه حذف کردن حد ضرر تسلیم شوید.
در واقع اکثر افراد، در ۸ معامله از هر ۱۰ معامله، حد ضرر معاملات را حذف میکنند یا اینکه به طریقی قوانینی که برای محافظت از عملکرد خودشان وضع کردهاند را زیر پا میگذارند. به همین خاطر است که حرفه معاملهگری به نرخ بالای شکستها و عدم موفقیتها معروف شده است.
وقتی مردم اجازه میدهند که بخش احساسی مغز آنها کنترل را بدست بگیرد، تأثیر آن را روی عملکرد معاملاتی خود بطور واضح میبینند.
معمولا بعد از مدتی این اتفاق میافتد: اکثر افراد بالاخره به مرحلهای میرسند که درد و رنج ناشی از ادامه دادن رفتارها و عادتهای نادرست، از هیجانات و سرخوشیهای کوتاهمدت برآمده از
آن رفتارها بیشتر میشود. بنابراین تصمیم میگیرند و قول میدهند که تغییر کنند. از این رو، آرام آرام شروع به کار کردن روی خودشان میکنند تا خود را از چاهی که داوطلبانه در آن افتادهاند، بیرون بکشند.
دیگر از برنامه خود پیروی میکنند، نظم و دیسیپلین خود را حفظ میکنند و بعد از مدتی نتیجه آن را میبینند و دوباره احساس خوبی به آنها دست میدهد.
اما دقیقا اینجاست که مرتکب یک اشتباه میشوند.
حالا که احساس خوبی دارند و همه چیز به خوبی پیش میرود، تلاشها و کوششهای خود را کنار میگذارند و همه چیز را راحت میگیرند.
به عبارتی از خودراضی میشوند. و این دقیقا دلیل افتادن آنها در چاهی بود که بدست خودشان کنده بودند.
رمز رسیدن به استمرار و ثبات قدم در زمینه معاملهگری این است که هرگز انجام کارهایی که برای شما نتایج مستمر داشتهاند را متوقف نکنید.
شاید این مطلب خیلی واضح و بدیهی به نظر برسد. اما این حالت رفت و برگشتی و الاکلنگی بین احساسات و منطق، خودتخریبگری و خودسازی، متداولترین مشکلی است که معاملهگران در مسیر بهبود عملکرد خود با آن مواجهاند.
- چرا باید کارهایی که نتایج مثبت و مستمری برای شما داشتهاند را متوقف کنید؟
- اگر انجام دادن آن کارها را ادامه میدادید، چه اتفاقی میافتاد؟
- در صورتی که انجام دادن آن کارها را ادامه میدادید، عملکرد معاملاتی شما چقدر متفاوت میشد؟
۱ – کاملا مشخص است که اگر در رفتار و عملکرد خود استمرار نشان میدادید، انعکاس آن را در معاملات خود هم میدیدید.
۲ – منظور این نیست که بازار همیشه سعی دارد شما را به نحوی تنبیه کند.
۳ – اثر مرکب اعمال و رفتار مثبت شما زیاد میشود و رشد و پیشرفت نمایی خود را میبینید.
۴ – به این شیوه عملکرد خود عادت میکنید. یعنی بعد از مدتی به موفقیتهای کوچکی که بدست میآورید عادت میکنید و خودتان میخواهید که همچنان در این مسیر باقی بمانید.
اگر قاطعانه تصمیم بگیرید که رفتارهای ناپایدار و الاکلنگی خود را کنار بگذارید و ثبات قدم و استمرار را جایگزین آنها کنید، تمام اینها کاملا امکانپذیر خواهد بود.
اجازه ندهید سرخوشی نتایج کوتاهمدت باعث شود که بخش منطقی ذهن شما در صندلی عقب بنشیند و بخش احساسی ذهن فرمان را بدست بگیرد.
مجددا تکرار میکنم که بخش احساسی ذهن ما یا همان دستگاه لیمبیک، بسیار قدرتمند است. این بخش انقدر روی یک تصمیم پافشاری میکند تا اینکه بالاخره بخش منطقی ذهن یا نئوکورتکس وارد عمل شود.
اما معمولا بخش منطقی ذهن ضعیف است و به راحتی تحت تأثیر بخش احساسی قرار میگیرد، مگر اینکه ما مغز خود را آموزش دهیم که اینطور عمل نکند.
بسیاری از معاملهگران به خوبی میدانند که چطور باید معامله کنند، چگونه باید نمودارها را تحلیل کنند و چطور ریسک معاملات را مدیریت کنند.
هیچکدام این کارها اصلا سخت و دشوار نیستند.
اما با اینحال، بسیاری از افراد نمیتوانند معامله کنند، به این دلیل که بخش احساسی ذهن آنها فرمان را بدست گرفته است.
بخش احساسی ذهن با ضرر کردن درد میکشد و با سود کردن لذت میبرد و میخواهد همین الان، نه بعداً، احساس خوبی داشته باشد. به همین خاطر، احتمالا به هیچگونه اعتراضی از جانب بخش منطقی ذهن توجهی نشان نمیدهد.
من به هیچ وجه نمیگویم که ما باید بخش احساسی مغز را سرکوب کنیم. چنین کاری نه تنها غیرممکن است، بلکه مطلوب هم نیست. چون اگر نتوانیم چیزی احساس کنیم، نمیتوانیم تصمیمگیری کنیم.
نکته این است که نباید بیشتر از اینکه فکر میکنید، احساس کنید. زیرا اگر بیشتر از فکر کردن، احساس کنید، نتایج مخربی به بار میآورد.
در عوض باید یاد بگیرید که ذهن خود را درک کنید و همچنین روی احساسات خود کار کنید. در این صورت، ذهن شما در هنگام معاملهگری وارد حالت تعادلی میشود.
دیدگاهها (0)